زن جوان غزلی با ردیف "آمد" بود
که بر صحیفهی تقدیر من مسوّد بود
زنی که مثل غزلهای عاشقانهی من
به حسن مطلع و حسن طلب زبانزد بود
مرا ز قید زمان و مکان رها میکرد
اگر چه خود به زمان و مکان مقید بود
به جلوه و جذبه در ضیافت غزلم
میان آمده و رفتگان سرآمد بود
زنی که آمدنش مثل "آ"ی آمدنش
رهایی نفس از حبس های ممتد بود
به جمله دل من مسندالیه "آنزن"
و "است" رابطه و "باشکوه" مسند بود
زن جوان نه همین فرصت جوانی من
که از جوانی من رخصت مجدد بود
میان جامهی عریانی از تکلف خود
خلوص منتزع و خلسهی مجرد بود
دو چشم داشت دو "سبز - آبی" بلاتکلیف
که بر دو راهی "دریا - چمن" مردد بود
به خنده گفت: ولی هیچ خوب، مطلق نیست!
زنی که آمدنش خوب و رفتنش بد بود
حسین منزوی
+به بارها خوندن می ارزه.فرم در شعر جدید یعنی همین غزل
درباره این سایت